سالِ 1360 سختترین و حد اقل یکی از سختترین سالهایی بود که ایران و انقلاب از سر گذراندند. تحریم، فرصتهای ما را حرام میکرد. جنگ، آتش در خرمن ما میزد. غائلههای تجزیه طلبانه، هر روز، مشکلی تازه درست میکردند. بدتر از همه اینها، منافقین مثل گرگ گرسنه پنجه بر صورت زندگی میکشیدند. هر روز خبر میآمد از
ترور، از انفجارو از خیانت. میزدند تا در همان تابستانِ 1360، به خیال خود نظام را براندازند و طرحی با رهبری و محوریت خود در اندازند. برای همین بود که برای مردان بلند اندیش نظام، نسخه مرگ میپیچیدند. هفتم تیر، ترور شهدای محراب، تا 8 شهریور و... همه خطوط سیاه آن نسخه شوم بود. آنان بهترین فرزندان وطن را به خون کشیدند. فرصت ساز مردانی را از ما گرفتند که اگر بودند قطعا فرسنگها جلوتر از این بودیم. با این همه، فکر میکنم بزرگترین ضربهای که منافقین با ترور به ما زدند، نه شهادت بزرگان، بلکه
ایجاد فضایی بود که بین
مردم و
مسئولان فاصله انداخت. حفاظتِ واجب شخصیتها در برابرِ ترور، به حجاب افتادن و قرار گرفتن حاجب،
میان مردم و مسئولان انجامید. این فاصله هم روز به روز بیشتر شد. شاید برخی از مسئولان هم خوش خوشانشان شد از این دک و پُزِ جدید. از همراهی خدم و حشم. احساس حشمت کردند از این اوضاع ولی کسانی چون رجائی و باهنر و بهشتی و.... حشمت را در میان مردم میدانستند. اما دریغ. فاجعه ترورهای در تکرار همه را از هم دور کرد. نتیجه هم شد این که مسئولی اگر با همه وجود میخواست کار کند، براساس شنیدهها و گزارشهای دیگران، از حال و روز مردم آگاه میشد. میدانیم که میان دیدن تا شنیدن هزار فرسنگ فاصله است. این درست که باید سیستم باشد تا کارها سامان یابد اما سیستمها را هم افراد مدیریت میکنند. افرادی مرا به هدایت مدام مفتخر فرما!...
ما را در سایت مرا به هدایت مدام مفتخر فرما! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : azad313 بازدید : 44 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1402 ساعت: 15:39